۱۳۹۳ تیر ۱۷, سه‌شنبه

حلیم

تنها نکته‌ی مثبتی که می‌شه برای ماه رمضون درنظر گرفت همین در دسترس بودن حلیم در بعد از ظهرهاست. می‌شه برای شام حلیم خرید. تنها نکته‌ی مثبتی هم که می‌شه برای کرج درنظر گرفت همینه که انواع مختلفی از حلیم درش پیدا می‌شه. حلیم سنتی، حلیم بروجردی و حلیم کرمانشاهی سه مدلیه که تابحال پیدا کردم. 

۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

این‌روزا سرم درد می‌کنه و فهمیدم مدیرم یک دیکتاتور حقیره. دارم انگیزه‌های کافی برای برگشتن به مشهد یا رفتن از ایران پیدا می‌کنم. همه‌ي این‌ها علاوه بر انگیزه، همت هم می‌‌خواد. اولی رو تازه دارم پیدا می‌کنم اما از دومی فعلا خبری نیست.

۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

گندش بزنن

قرار بود ۶ و نیم (بعد از ظهر) بخوابم تا هفت و نیم. توی رخت خواب که رفتم بیهوش شدم و ساعت یازده بیدار شدم. درحالت بی‌هوشی آلارم گوشی رو قطع کرده بودم و گوشی رو گذاشته بودم کنار بالشت و همین LED Notificationهای گوشی باعث شد نگاهش کنم. وقتی دیدم 22:57 چند لحظه نفهمیدم چرا ساعت یازدهه و مثلا ۳ یا ۴ صبح نیست. یواش یواش فهمیدم نود درجه اختلاف فازو لحاظ نکردم.
حالا با این همه خواب چکار کنم!؟ می شینم بازی هلند-کاستاریکارو می‌بینم...

۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

Calvary

فیلمی که مطمئنا منتقدها مخصوصا از نوع ایرانیش باهش خیلی حال خواهند کرد و «وسترن مدرن» خواهند نامیدش. انصافا فیلم خوبی هم بود ولی زیادی مذهبی بود. با توجه به امتیاز خوبش در rotten tomatoes انتظار نداشتم اینقدر مذهبی باشه. بماند که به خاطر جملات و اصطلاحات مذهبی/فقهی زیادی که داشت خیلی از دیالوگهاشو نفهمیدم و بعید هم میدونم که ساب فارسی خوبی  براش بیاد.در هرحال ازونجایی که از نظر سینمایی به طور کلی فیلم خوبی بود (بازی‌ها، موسیقی، فیلم‌برداری، کادرها، مناظر بدیع ایرلند، داستان چفت و بست دار و تدوین و ...) دیدنشو توصیه می‌کنم.
پی‌نوشت: الآن فهمیدم که کارگردان فیلم جان‌مایکل مک‌دونا، برادر مارتین مک‌دوناست که تیاترها و فیلمهای خوبی داره مثل «مردبالشی» که دیدم و «ملکه‌ی زیبایی لینین» که ندیدم  متاسفانه و البته «در بروژ» که اینم فیلم معروفیه و أها یادم اومد کشیش فیلم Calvary توی همین «در بروژ» بودش! کلا برادرهای هنرمندی هستند که فیلم و تیاتر بین‌های ایرانی زیاد باهشون حال کردن!

چرا ساعت نداره؟

امروز داشتم مجله ميخوندم، برام مهم شد بدونم ساعت چنده، ناخودآگاه نگاهم رفت به سمت بالاي صفحه كه ببينم ساعت چنده!
اين مدت اينقدر با گوشي و تبلت چيزي خوندم، يا به عبارت ديگه اينقدر مجله نخوندم  كه ازش انتظار تبلت دارم

۱۳۹۳ تیر ۱۲, پنجشنبه

Z

سال 88 اینور اونور زیاد صحبتش بود که باید فیلم z رو دید. امشب دیدمش. یه سری چیزا که برای ما خاطره است، یک عده فیلم‌اش رو ساختن و اسکارشم گرفتن، 45 سال پیش.


CHAD

شب‌ها مشغولم می‌کنه.



TUMBLR هم داره.
باید برم باغچه‌ی ساختمون رو آب بدم. برنامه‌ایه که خودم ریختم به عنوان مدیر ساختمون. «ط» اینقدر اصرار کرد و حرص خود بخاطر این باغچه‌ی مسخره‌ی ساختمون که آخرش برنامه ریختیم نوبتی هر روز واحدها باید باغچه رو آب بدن تا نخشکه. شب جمعه هم افتاد به خودم. خیلی خوبتر بود که شب جمعه رو خوش می‌گذروندم و سکس می‌داشتم اما فعلا باید برم باغچه آب بدم. یه‌جوری این جمله رو گفتم انگار دارم به کلی خوش گذرونی پشت می‌کنم و به‌جاش می‌رم باغچه رو آب می‌دم. اگر باغچه رو آب ندم گزینه‌ی دیگه فیلم دیدنه. فیلم باشه برای بعد از باغچه آب دادن.
اوه یادم اومد. باید یک نامه‌ی شکایت اهالی ساختمون از واحد ۷ رو هم بنویسم بدم به «ط» تا بره امضاهاشو جمع کنه. اینم به خاطر اصرار «ط» هست. خودش نمی‌تونه بنویسه منو زور می‌کنه. 

۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

Under the skin

بعد از مدت‌ها یک فیلم خوب دیدم «Under The Skin». ازون فیلم‌هایی که هم موقع دیدنش درگیرت می‌کنه و هم بعدش به‌ش فکر می‌کنی. نگاه سرد و غریب و اسکارلت جوهانسون تا مدت‌ها در این فیلم یادم می‌مونه. بیگانه‌ای که برای شکار آدم‌ها اومده بود، عاشق آدم‌ها شد و آخرش هم شکار همین آدم‌ها شد. به عنوان کسی که این روزها تنهایی خیلی روم فشار می‌ياره این فیلم هم پر بود از تنهایی و همینش برام دلچسب بود. این که بفهمی تنها‌ها زیادند. One of Many!


شروع

شروع مجدد طبق معمول. شروع‌های مجدد. اولین بار کی وبلاگ نوشتم؟ سال ۸۱؟ آره همون حوالی. و الآن باز سال ۹۴ وبلاگی جدید و دوباره نوشتن. وبلاگ سوم؟ چهارم؟ نمی‌دونم. مهم هم نیست. فقط می‌‌خوام بنویسم. بدون اینکه هیچ کسی که منو می‌شناسه اینجارو بخونه. اینبار ببینم چقدر طول می‌کشه این شرط نقض بشه و من دیگه ننویسم. هرچند حدسم اینه که زودتر از اینکه به چنین نقطه‌ای برسه خودم بی‌خیال نوشتم بشم.